گمشده

دیده دوختن به راهی که رفته ای 

 

بیهوده است ! 

 

عقل بیچاره را ببین 

 

سرخورده از خشم، در بند ‍روز مرگی 

 

ساکت وآرام 

 

ظالمانه سوخته است 

 

فرصت غنیمت دار 

 

که سیلاب شسته است از قامت زمین گرد زمان را  

 

ومن هنوزدلسپرده ام به تاریخی نانوشته ومبهم 

 

همچنان سرگردان !  

 

وفریاد میزنم : 

 

منه گمشده ام کو؟ 

 

آدرس من کجاست ؟؟ 

 

(مهرداد)

  

 

نظرات 13 + ارسال نظر
کوروش دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com/

فرصت غنیمت دار
که سیلاب شسته است از قامت زمین گرد زمان را

خیلی قشنگ

آفرین مهرداد جان
افرین

سیلاب بشست هر آنچه اندر دل بود
جز روزنه ای که چشم براهت باقیست

ممنون از حضور گرمت مهربان.

سایه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

من در پی فتح سرزمین خودم هستم ... هنوز ناشناخته ام ، می دانی!

طولانی ترین راه ها تنها با برداشتن یک قدم آغاز میشوند.
اگر مقصد شناخت خود انسان باشد، کار دشوارتر میگردد،اما
تحقق یافتنیست/موفق باشی دوست من....

فرداد سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

آخرین عابر این کوچه منم
سایه ام له شده زیر پایم
دیدهام مات به تاریکی ره
پنجه در پنجره ات می سایم
.........
سلام مهرداد جان
نمی دونم چرا بعد از خوندن شعر های زیبای تو مغزم به کار می افته وشعر های قشنگی یادم میاد...
دستت درد نکنه.

بخوان بنام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیداروبارور گردند
بخوان دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند.

پایدار باشی فرداد جان

مامانگار سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ

...سلام مهردادعزیز...
...این بیهودگیه در گذشته ماندن...این سوختن عقل دربند روزمرگی بپای عشق جاوید !!... و شسته شدن گرد زمان !...همه و همه این گفته آن مردبزرگ رو به ذهنم میاره که..:...مدتهاست تکامل جهان و هستی که شالوده اش عشقه..بپایان رسیده !..و ما اندک اندک مشغول کشف این راه رفته ایم !...
...درود بر تو ...بسیار زیبا بود...

سلام ماما نگار عزیز
زیبا گفتی، ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم..
با حضورت به کلبه ی ما صفا دادی.....

دختر مردابی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

عقل بیچاره را ببین
هنوز مبهوت این راه است
راهی که تو را با خود برد و زمان را در همان لحظه رفتنت گم کرد
و من که گم شده ام
او مرا هم با خود برد
این جستجو بیهوده است...

و سلام مهرداد عزیز
مثل همیشه زیبا نوشتید

دوست عزیز سلام
عقل همیشه تصمیمات درست رو میگیره وجایگاه خودشو نزد همه محکم کرده، زمانی مبهوت و ضالمانه میسوزه که ما فقط به نجوای دل گوش میدیم و بدون توجه به شایستگی اون ،احساسی عمل میکنیم،
البته در نوشته ناقابل حقیر اینبار دل سنت شکنی کرده وبدنبال شناخت
من گمشدش میگرده. بیچاره عقل ، طفلکی دل اسیر چه بازیگوشی شدند.
ممنونم .

مجید ممبنی سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://www.amj.ir

تا کی غم آن خوری که داری یا نی؟
دین عمر به خوشدلی گذاری یا نی؟
پر کن قدح باده که معلومت نیست
کاین دم که فرو بری برآری یا نی

مهرداد نوشته هات خیلی زیبا هستند . موفق باشید

شکوه رستن اینک،
طلوع فروردین،
گداخت آنهمه برف،
دمید اینهمه گل،
شکفت اینهمه رنگ،
زمین به ما آموخت:
ز پیش حادثه باید که پای پس نکشیم.
مگر کم از خاکیم؟
نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم؟

درود بر تو دوست مهربان

مذاب ها سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

زمان که از چنگمان میگریزد تاریخمان را مینویسد و ما همواره گذر زمان را به تماشا نشسته ایم ، در بند روزمرگی ها که گرفتار میشویم ، سرگردانیم ، چرا که نمیفهمیم چه وقت کدام تاریخ کدام بخش از بودنمان را ننوشت و حسرت اینکه چرا فرصت تصمیم گیری عقل را گرفتیم و به دلی دادیم که در هوس به یغما رفت و عمری حسرت برای تاریخی که تکرار نخواهد شد....

و سلام مهرداد عزیز....
مطلب زیبا و عمیق و قابل تاملی نوشتی....
آفرین بر تو دوست عزیز.

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم! جان منو جان شما
غوطه ها زد در مسیر زندگی اندیشه ام
تا بدست آورده ام افکار پنهان شما......

سپهر عزیزاز حضورت ممنونم.

جوجه اردک زشت چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام
سلطنت دل تا مادامی که سپه سالارش عشق است مستدام می ماند...دل می بایست در پی گمشده اش باشد وگرنه راکد می مان این یعنی سقوط
خرسندم از شنیدن نام عشق
نشانی ته دلت حک شده است

از اینکه دل بر سریر قدرت در کشور عشق نشسته تردیدی نیست ، لیکن در این راه اگر توجه به نصایح عقل نماید ، هم قدرتش مستدام تر
شده وهم ظالمانه سوختن عقل را شاهد نیستیم.
دلت همیشه سرشار از عشق وشادی باد....

رابی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ق.ظ http://rabii.blogsky.com

و "من" در خیالی عبث... نشسته میان جاده ای که نمی داند از ابتدا تا انتهایش،درست آنطرف همه ی رویاهای من است ...
و نمی داند دست در دستش قدم زدن، آرزویی ست ....که برای به خواب دیدنش، مدت هاست خود را در آغوش خاطراتم....رها ساخته ام...

سلام

سلام
خیر مقدم عرض میکنم، تفسیر زیبایی نمودید.
از حضورتان ممنونم.

سایه پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام آقا مهرداد ...روز خوبی داشته باشی .

سلام سایه خانوم
من امروز آمدم ، انشاالله اون روزتون که خوب بوده، برای امروزتون آرزوی موفقیت میکنم.
روزگار به کام

فریناز پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ق.ظ

چه شجاعتی داری که فریاد می زنی من کو؟
من که هنوز این شجاعتو پیدا نکردم

آقا مهرداد امشب شب آرزو هاست....
یادت نره دوستاتو ها

سلام فریناز
همین که فکر میکنی که اول راهی ،نشانه ی معرفته، باقی ماندش هم
فکر کنم با تمرکز حادث بشه دوست عزیز
توی اون شب تا اونجا که یادم بود برا همه دعا کردم.

آرام شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

او نزدیک است

سلام همسایه
نزدیکتر از آنچه که متصوریم.

انا سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

خیلی این نوشته رو دوست داشتم
عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد