دادمهر(25)

ای روزگار ، 

 

کاش بستنی ِ دو رنگی بودی ! 

 

به ذوق شیرینت ، 

 

                       فرهاد وار تلخی هایت را چشیدم 

 

به شرط عشق ، 

 

                       سینه ی ِ بی ستونت را مکیدم !!  

 

آخر تو هم مادری...!!!؟  

 

                        (مهرداد)

نظرات 16 + ارسال نظر
طهورا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ

دادمهر فرهادوار به ذوق عشق چشید تمام تلخی هاراکه ثمره اش مهریست که در سینه اش نهاده شد...
سلام برادرزاده

عصر جدید عشق ،
کر کر خنده ی چرخ دنده های خشک و یخی !
و چاپلینی که فقط رقصید
نه عاشق شد
نه خندید....!!
.........................
سلام عمه

طهورا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:14 ب.ظ

ولی در این عصری که می گویید دیدیم رقص عاشقانه هایی را که حتی بعد از پرواز هم لبخندشان ماندگار شد .
ندیدیم؟!
قسم به عشق که عشق زمان نمی شناسد ...قدیم یا جدید ...
..........................
برادرزادهشاگرد تنبلم و جلوی دادمهر سخت است درس جواب دادن

شاید استثنا و شاید جهش ژنتیکی باشد هر چند که از معجزه نیز نباید غافل شد
...............................
اختیار دارید شما استاد ما هستین...

سهبا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ

اگر همه فرزندان روزگار , مهردادهایی باشند که به شرط عشق , تلخی ها را می چشیدند , آنگاه این مادر کهن , جز عشق , شیره ای نمی نوشاند به شیرین ها و فرهاد ها ! که تمام فرزندان , شیرین بودند یا فرهاد !
عمه راست می گویند , کم ندیده ایم عاشقانی که حتی در رقص عاشقانه شان در مرگ هم لبخند را معنا کردند ...
سلام برادر . روزگارتان بر مدار عشق .

ممنونم از لطف و محبت شما آبجی اما سهم بعضی از آدما از روزگار ، فرزند خواندگی ِ!
کسی رو میشناسی که از دل فرهاد خبر داشته باشه ؟آخر قصه ی فرهاد ، شیرین بود !؟...
سلام........

فریناز چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

آدم هنگ می کنه وقتی به آخر دادمهر ها می رسه!

باور کنین هنگم!

روزگار بیشتر نامادریه تا مادر

شایدم برمیگرده به مکیدن شیر خشک های آماده!

سلام مهرداد کهکشانی

روزگار بیشتر وقتا نامادریه اما شما بیشتر امیدوار باشین حالا خیلی زود ِ اینطوری قضاوت کنی.
شاید هم برگرده به نوع شیر هر چند دردسرای شیرخشک دادن خیلی بیشتره
سلام...بدجور روزگار رو در عین آرامش به رگبار بستی !

مریم نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:14 ق.ظ

...اصلا عشق...کام و ذائقه عاشق را دگرگونه میکند....
انگار طعم هم مثل رنگ...در طول موج های مختلف..متفاوت چشیده میشود...
..بنظرشما عرق جبین فرهاد..وقتی تیشه بر سنگ میکوبید..طعم شور داشت یا شیرین؟؟؟؟
سلام مهرداد عزیز...شبتان پر فروغ از ستارگان خیال...

آخر قصه ی عشق باید شیرین باشه اما قبول دارم عشق در ابتدای راه همه ی اندام های حسی رو درگیر میکنه اما شما بگید آیابرای همه با گذشت زمان از عشق ، همین اندام ها پای بند میمونن !؟
هر چند خیلی تکراریه اما بازم میگم عشق باید به مهر منتهی بشه...
بله شیرین بود اما آخر قصه ا ش چی ؟
.....................
سلام مامانگار عزیز
هر چند الان صبحه
اما امیدوارم دامن خیالتون با پولک ستاره همیشه بدرخشه.

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ق.ظ

امان از روزگار اماااااااااااااان
مگه دستم بهش نرسه
چنان بزنمش که صدتا روزگار از کنارش دربیان
کی جرات کرده داداش مهردادیِ منو اذیت کنه؟
هاااااااااااان؟

سلام مریم عزیز
وقتی آبجی گلی مثل شما دارم بعید میدونم روزگار حریف جدی باشه.
ممنونم از تو

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:00 ب.ظ

نظر من کو پس؟
ای خدااااااااااا

نظرات تو تا راه شیری رو عطراگین کنه با تاخیر به من میرسه
طفلی من ِ کهکشان

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

معشوقه ای پیدا کرده ام
به نام روزگار . . .
این روزها مرا درآغوش خویش
سخت به بازی گرفته است !

سلام مریم
در کوتاه نویسی داریم به نقطه ی تلاقی میرسیم...
زیبا بود آفرین...

مریم نگار پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ب.ظ

..عشق..مهری ست با بریکس بسیار بالا.....مهر به توان (یک جلوش هرچه دوست داری صفر بگذار) که برسد میشود عشق...
اما آخر تلخ برای عشق بگمانم وقتی ست که با توقع و تملک و شرط و شروط آمیخته میشود...بده بستانی و قراردادی میشود...آنموقع..همین چشمداشتها...آفت و ویران کننده عشق میشود..
وگرنه معشوق بهانه ای ست برای تجلی عشق...
سلام مجدد...
کهکشان هم کم است..برفراز کائنات باشید مهرداد عزیز..

عشق امری روحانی از منبعی کاملا روحانیست و زمانی که اتفاق میافتد بده بستانهای قراردادی بی معنا میگردد و عاشق و معشوق غیر از حضور مستمر و یکرنگ در دل از هم هیچ چشمداشتی ندارند...
...............سلام
سپاس از حضور ارزنده ات

سهبا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:20 ب.ظ

سهم فرهاد در پایان قصه اگر شیرین بود , قصه همانجا به پایان می رسید ! روزگار همه خوبی ها را با هم تقدیمت نمی کند برادر !

کف و سقف آرزوی فرهاد شیرین بود انتظار زیادی نبود که در پایان آنهمه مشقت داستان فرهاد طعم شیرین به خود بگیرد و قصه ی فرهاد فرجامی شیرین به یادگار گذارد
اگر فرهاد به منزل شیرین میرسیداختلالیدر طلوع و غروب خورشید ایجاد نمیشد شاید فقط سیر داستان تغییر میکرد چرا ما همش انتظار جفا از روزگار داریم !؟ سلام امیدوارم قانعم کنی آبجی....

سهبا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ب.ظ

من در حدی نیستم که بتوانم قانعتان کنم برادر , اما این را هم با تمام وجود دریافته ام که عشق در وصال می میرد ! داستان عشق تنها در صورتی زنده می ماند که این خواستن در قلب عاشق همیشه زنده باشد . و این خواسته با رسیدن به اتمام می رسد ! راستش حس می کنم ظرفیت ادمی در این زمینه آنقدر کم است که نتواند هردو را در کنار هم داشته باشد . این به کرات در زندگی های اطراف دیده شده و مطمئنم شما هم بر این باور هستید .
و اما فرهاد و مجنون و دیگر عاشقان دنیا اگر هستند و اگر نامشان زنده ست , هم سری چنین دارد به گمانم ...
و گرنه شیرین اگر پاداش کوه کنی فرهاد بود , خورشید باز هم طلوع و غروب می کرد , اما ...
حق با شماست . این جفای روزگار است , اما تا بوده , رسم روزگار , همین بوده ! برویم به جنگ روزگار , چیزی عوض می شود برادر ؟

از اول که گفتم کوه ِ روزگار (بی ستونه ) حالا فرهادها هر چه میخوان تیشه بزنن مجنون ها هم هرمیتونن رو تنش نقش لیلی ببندن ...
ببخشید سلام....

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:58 ب.ظ

الحق و والانصاف داداش خودمی

چطور مگه !؟
به هر حال ممنونم...

سهبا جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ

مَه ِ من ، نوای روحم ، تو به درد من دوا کن
همه در تو محو گشتم ، تو مرا به خود فنا کن

نه عجب که متقی را تو فقط نشانه داری
نه عجب که خود کریمی ، تو کمی به ما سخا کن

همه حمد ، حمد چشمت ، همه حسن ، حسن ِ رویت
همه عشق ، عشق کویت ، نظری به این گدا کن

و به یاد ِ آن زمانی که صدای عشق آید
به میان ما به پیمان ، تو به حکم آن « بلی » کن

به خدا به دین ِ من جان شده هم طراز ِ ایمان
تو بگو نمانده پیمان ، نه به عهد خود وفا کن

منم آشنای کویت ، به دل آرزوی رویت
صنما فدای مویت ، نظری به آشنا کن

به تمام دوستی ها ، به تمام عشق و پیمان
قسمت دهم تو را من که مَها مرا صدا کن
فرشته رهنما

سلام برادر . ادینه تان سرشار از نوای یامولای ...

سلام آبجی
ممنونم از شما بابت ای شعر زیبا ...

مریم جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:51 ب.ظ

باشه بابا داداش من نیستی
من معذرت میخوام
منظورم اون کوتاه نویسیه بود مهردادجان!

کوتاه نوشته ات که حرف نداشت ...
اما من کی گفتم مریم آبجیم نیست !؟

مهستی شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://mz991.blogsky.com

سلام مهرداد عزیز

ولی به نظر من کاش روزگار مثل فالوده شیرازی بود

رشته رشته

سرش می کشیدی و تموم

آخ که چقدر می چسبه زندگی رو یهو سر کشیدن!

ولی نه آگه روزگار رشته رشته بود رشته اش سر دراز داشت و خسته کننده تر میشد بذار همون جام باشه که یهو سر کشیده بشه و بعدش همه چیز تموم...
سلام مهستی عزیز

فرهــــاد یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ق.ظ

با سلام ؛ مهرداد جان خواهش می کنم (استدعا دارم) زیر دیپلم هم بنویس تا ما هم بعضی اوقات یه نیمچه حالی ببریم ، هرچی به خودمون فشار می آریم نمی شه ... والله نمی شه ...

سلام فرهاد جان
شما در ل غ ز گویی که استادی سر امد هستی
شکسته نفسی نفرما داداشه گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد