بی گدار به آب بزن
من ناجی تو خواهم شد...
سلام داداش مهردادم
دقیقن بعد از یک ماه و نوزده روز خوش آمدین
سلام مریم همیشه شناگرای ماهر ناجی غریق میشن و من خوش حالم که شما به مرز پختگی رسیدین . ممنونم ازت عزیز
مریم نگار
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 ساعت 01:34 ب.ظ
سلام بر مهرداد کهکشانهای دور ... عمیقا به دلم نشست مهرداد عزیز...
که گدار عشق را نمیدانند ..نمیدانیم...
هرچند غرق شدن ..محو شدن و در این نیل مُردن عین حیاته...
درووووود...
سلام بر نگارنده خوبی ها... ممنونم که عزیزی مثل شما میپسندد . سپاس از بودنت .
پلک که بر هم گذاری، این شب دیگر سحر نخواهد دید....
هزار آه سوزان در راه است،که نیلی را به آتش در کشند....
سلام به مهرداد عزیز و همیشه خواندنی...
هرشب در ورای پلک هایم نقش آفرینی میکنم ! تا فردا بهترین نقاب را بهر چهره ام بسازم فردا را دوست دارم تا فردایی که بیایی بدانی تمام این شب ها بیدار بودم. ........................... سلام رابی عزیز
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
...وهیچ خسرانی بدتر از این نیست...
(البته شما که عاشقی می دانید )
سلام برادرزاده
خیلی تاثیر گذار بود ...کاش تلنگری باشد بر دل من .
سلام
ممنونم از محبت و حضورتون
بی گدار به آب بزن
من ناجی تو خواهم شد...
سلام داداش مهردادم
دقیقن بعد از یک ماه و نوزده روز خوش آمدین
سلام مریم
همیشه شناگرای ماهر ناجی غریق میشن و من خوش حالم که شما به مرز پختگی رسیدین .
ممنونم ازت عزیز
سلام بر مهرداد کهکشانهای دور ...
عمیقا به دلم نشست مهرداد عزیز...
که گدار عشق را نمیدانند ..نمیدانیم...
هرچند غرق شدن ..محو شدن و در این نیل مُردن عین حیاته...
درووووود...
سلام بر نگارنده خوبی ها...
ممنونم که عزیزی مثل شما میپسندد .
سپاس از بودنت .
قصه که قصه نیل چشمان تو باشد و گذار از گدار عشق, من عصای موسی را نمی خواهم , که غرق شدن در این نیل آرزوی من است ...
سلام برادر کهکشانی ام . ممنون .
سلام آبجی
مننونم از کامنت زیبات
چرا به وبلاگ من سر نمیزنین داداش؟
میام مریم میام
این نیل پر خروش
طغیان هم می کنه؟
حرف از گداره
شناگر میتونه بی گدار به اب بزنه
اما طغیان و طوفان اخر قصه هست که ادمای بزرگ و کوجیکو با خودش میبره
من... در تکاپوی یافتن لغات
و تو... تک به تک کلماتم را
از چشمانم میخوانی خدایا
حتی نمیگذاری دروغ بگویم
سلام...
سلام دوست عزیز
خیر مقدم
پلک که بر هم گذاری، این شب دیگر سحر نخواهد دید....
هزار آه سوزان در راه است،که نیلی را به آتش در کشند....
سلام به مهرداد عزیز و همیشه خواندنی...
هرشب در ورای پلک هایم نقش آفرینی میکنم !
تا فردا بهترین نقاب را بهر چهره ام بسازم
فردا را دوست دارم
تا فردایی که بیایی
بدانی تمام این شب ها بیدار بودم.
...........................
سلام رابی عزیز