حبیبا عمریست یوسفی میکنی ، !
افسوس که دست و دلی برای بریدن نیست !! .
(مهرداد)
پینوشت :کار دنیا رو ببین دلها همون دلهاست ، دست ها همون دست هاست، آدما هم که همون آدمان با همون شکل ظاهری که داشتن اما افسوس که دنیا کاری کرده که دست و دلا رو به انحصار خودش در آورده و لحظه لحظه از من ِ واقعیمون داریم فاصله میگیریم ، همینطور از خدا ! درحالیکه خدا همون خداست همون مهربون ،همون بخشنده، همون رحمان و همون رحیم. !!
چه مهربان است این شب ،
با زمین !
چه عادلانه غم هدیه میدهد،
این سیاه چشم
با کوچه و پرچین!
فریاد میزند روسپی سرمه به چشم وه ،
گل تاریک چه جلا میدهد،
بر باغ زمین !!
باغ که نه ،
تاول چرکین!
فنجان شب به نیم نارسیده ،
سو میکندنگین انگشتری ِ شب
دوباره بر دسته این پیاله سیاه ،
این جام می ِ خشمگین
ما پیر می شویم در آینه و
آفتاب مستانه پیوند میزند ،
با سپیدخاطرات ِ کهنه و دیرین !!...
(مهرداد)