کات و مات

نگاهت ،


طعم آدامس گریه می دهد !


پرده بر درام شب بکش


تا فردا آسوده بخواب


تنها با یک بلیط به قیمت فنجانی لبخند ،


دعوتی در سینما خورشید !!


بنوش تا ببینی ،


زندگی فیلمیست ،


                        نا جو یدنی


به نام :


          آی پشمک ...... آی پشمک .!!! 



           (مهرداد)

نظرات 15 + ارسال نظر
م ر ی م پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18 ب.ظ http://www.saeeeeghe.blogfa.com/

سلام برادرم ...
شاید بیش از 5 بار با طعم ِ واقعی ِ احساس ِ قلمتون ...خوندم...

دیرزمانی ست
نگاه ِ زندگی ساحل سعادت و خوشبختی را گم کرده است !

دیر زمانی ست
که کام رنجور روزگار طعم بیگانه گی به خود گرفته !

دیر زمانی ست
نبض ِ زندگی چنان کند شده که زیستن ... به نفس نفس افتاده !

دیر زمانی ست
قایق ِ تنهایی ِ زندگی .. در برکه ی حسرت ... غوطه ور شده !

آه ... روزگار
بگذار
سر ِ خسته ام را بر سینه زمان تکیه دهم و تا بی نهایت بگریم
.
.
م ر ی م
.
.
سپاسگزارم مهرآفرین ...

دیر زمانی ست ......
سلام مریم
سپاس از حضور پر محبتت .

فرداد جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

کف کردم از این همه پختگی....
واقعا که جای گفتن نذاشتی...
راستی ببخش برادرم
سلام عزیزم.

سلام فردادعزیز
خوشحالم که از دوستان فهیم و هنرمندی چون شما برخوردارم.
امید که لبخند میهمان دایم لبهات باشه

مذاب ها جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

قهوه را باید نوشید ؛ داغ ؛ اگرچه سخت ؛ اگرچه تلخ ؛ اگرچه تکرار ؛ اگرچه مکرر ؛ اگر چه به چرخش مدام آدامس زیر دندانهای فشار؛ اگرچه به لبخندی و اگرچه به گریه ایی ؛ صحنه ی شب بی پرده تر از هر روز عریان است ؛ سناریواش حکایت غریبی از اشک را بر تراژدی دل می نشاند ؛ میخواهم به حقیقتنامه ی آفتاب بروم ؛ آنجایی که همه ی تعابیرش معنای بی تکرار زندگیست ...


سلام مهرداد عزیزشاید برداشت این حقیر از نگاشته ی زیبایت ؛ همانی نباشد که درپستو های ذهن شما دوست بزرگوارم بوده باشد اما نتوانستم بخوانم و ننویسم چراکه معناهای عمیقی در این متن زیبایت خفته است ؛ سپاس دوست ژرف اندیشم.

تکرار غم شب ، قصه ی تمام شدنی ِ فیلم زندگیست با تمام تلخی هایش چه باید کرد زندگی آدامسی نا جویدنیست که به ان چسبیده ایم اگر چه با تمام سختگیری هایش پایانی دارد مثل پشمک که ای کاش با ره توشه ای که در گذر عمر برداشتیم ، کاممان در پرتو حضور در این پشمک فنا شده ، شیرین باشد.
>>>>>>>>>>>>>
سلام سپهر عزیز
سپاس از تو که همیشه حق مطلب را ادا میکنی .

مریم شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:56 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

کات و مات نگاهت به جنون می کشاند مرا میدانم

سلام مهردادی!
فوق محشر بود...زیبا و ستودنی
زندگی فیلمیست ناجویدنی
به نام:
آی پشمک...آی پشمک

سلام مریم
ممنونم که پسندیدی و خوشحال از اینکه اگرچه از امتحان تربیت بدنی ۲ جا موندی اما با کار بزرگی که انجام دادی جایگاه ویژه ای در دل داداش مهدی و دختر عزیزش برای خودت باز کردی همچنین واحد خانه داری هم با نمره بیست پاس کردی مرحبا دختر خوب

سهبا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:20 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

وقتی انتخاب آمدن و نیامدن دست ما نبوده , وقتی تکرار آن , جبر روزگار ماست , وقتی چاره ای نیست جز گذران هر روزه اش , چه تلخ , چه شیرین , چه اشکالی دارد اگر حتی با پرداخت قیمت فنجانی لبخند , بتوان شب را به آسودگی ای خیالی گذراند تا در سینمای خورشید دعوت شوی ؟! هرچند بسیار سخت به نظر می رسد که کارگردان زندگی خود باشیم , اما حداقل می توان نقشهایی از زندگی را خود ما به صحنه های زندگیمان بیفزاییم , تا شاید اندکی رنگ بهتر و شادتری بگیرد فیلمنامه زندگیمان ...
یادمان باشد , بازیگر منفعل , بازیگر خوبی نیست . آن بازیگری ارزشمندتر است که بر فیلم و کارگردانی تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد ...
و صحنه آخر مطلبتان را اصلا قبول ندارم ... زندگی را تحت هیچ شرایطی با پشمک قابل قیاس نمیدانم ... اگر شیرین , اگر تلخ , ارزشش بسیار بیش از اینهاست ...
به قول برادرم سپهر , قهوه را باید نوشید ... حتی اگر طعم تلخش آزرده تان کند , آرامشی را در پی خواهد داشت . پس بگذار با لبخندی بر لب و دلی آماده , قهوه را بنوشیم ...

گاهی اوقات سناریوی فیلم دایم دستخوش سلایق و تاثیرات پیرامون شده به نحوی که تغییرات پی درپی و متناوب آن حوصله هر بازیگر سرد و گرم کشیده ای را بسر میبرد و به تبع آن کات های مکرر ادامه کار را با چالشی جدی روبرو میسازد و در این میان شاهد ترک صحنه ها و سر باز زدن های بسیاری ازادامه راه خواهیم بود اماادامه کار ساخت فیلم با اندکی کج نمودن راه ، دنبال میگردد و چرخ فیلم برداری به وفق مراد کارگردان میچرخد .کارگردان بدون در نظر گرفتن ظرفیت های ذاتی اکتور و صرفا" با هدف هر چه بیشتر تماشاگر پسند شدن فیلم ، مدام کار را بر وی سخت تر و مسیر را صعب العبور تر میکند تا فیلم مهیج تر جلوه نماید . ای کاش حداقل لحظه هایی که بازیگر در بازی کم آورده است هم کمی کات چاشنی کار میشد تا بازیگر با صلابت و اعتماد به نفس بیشتری ادامه میداد نه اینکه در پس هر کات خود را برای حمله ای جدید آماده کند.
کاتی که صرفا" به برد یکی و مات دیگری بیانجامد را نمیتوانم هضم کنم..
ببخشید فراموش کردم ! سلام آبجی...

مریم یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آی پشمک...آی پشمک
من دلم پشمک خواست داداشی
برام یه دونه از اون چوبیاشو میخری؟

سهبا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

علیک سلام داداش . اشکالی نداره این بار !

فقط یه سئوال اساسی دارم , ببخشید اگه فیلمنامه یا سناریوی مورد نظر زندگی هست , از نظر شما کارگردان کیست که تحت تاثیر سلایق مختلف قرار گرفته , به اکتورهای حقیقی و بالذات ظلم نموده و تنها به جذب مشتری فکر می کند ؟
راستش نمی فهمم کجای بازی زندگی , برد یکی و باخت همیشگی دیگری را در پی دارد ؟
یعنی واقعا ما در زندگی مان , هیچ نقشی نداریم و همه اش جبر است و جنگ است و زجر ؟!

و رحمه الله
شما از هر کسی بهتر میدونید که اون بحث مربوط به فضای روحی اونروز حاکم بر من بود نمیگم که از دادن نظرم و جواب شما عاجزم اما بهتره ادامه ندم ولی همین که حس کنجکاوی شما رو که پس از سالها احیا کردم خوشحالم حالا در خدمت آبجی هستیم دربست در زمان حال و موضوعات روز و به اینکه پیش گویی کنیم در۵۰ سال آینده دوباره پیکان و ژیان و درشکه با چه شکل و شمایلی به ناوگان حمل و نقل کشور بر میگردن هم کاری نداریم...

ثنائی فر سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ق.ظ

و سکانس آخر همان است که تو انتظارش را نداری

شاید / فکر کنم !
سلام

سهبا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام داداش مهرداد . روزگارتون شاد . یعنی امیدوارم فضای حاکم بر روزگار کنونی تون اینقدری خوب شده باشه که جواب منو بدین ! خب من با این پست شما و با پاسخی که به کامنتم ( کامنت اولم ) دادید مشکل دارم ! ببینید سناریوی پست شما در مورد زندگی بود , اما در پاسخ کامنت مربوط من , کاملا موضوع رو به حاشیه بردید و فرمودید که عاجز به پاسخ هم نیستید ! پس لطفا حالا که انشاله بعد دو سه روز , حالتون خوبه , جواب منو بدین .

ضمنا اجازه بدین یه خورده فکر کنم و پیشگویی کنم آینده شما رو با کهکشان مهردادی ...

سلام آبجی
خوشم میاد که این پستم ، قدوم مبارکتون رو به صورت جدی تر به کهکشان باز و پروانه ی با زکاوت ! درونتون رو به زور از پیله ی نمیدانم ها ، چه بگویم ها ، چه کردید با دلم و دیگر واژهایی که صرفا جهت رفع مسولیت بود، بیرون کشید حالا اون پروانه خوشحاله و به جان کهکشان هم دعا میکنه که از دنیای پیشگویی رها و قدم به واقعیت روزگار گذاشته...
ضمنا" نیاز نیست خودتون رو خسته کنید چون هزار سال دیگه که برای بازرسی آمدم کهکشان واقعی همه ی دوستان رو ملاقات کرده و چهره ی آنروزشون رو در برگشت دوباره به زمین برای بازماندگان نقاشی میکنم !

سهبا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

با کمی تامل در روندی که بر کهکشان می گذرد ,دریافتم , روز به روز واژه های تلخ و تند و شب و سیاه بیشتر و بیشتر شده و از حجم واژه های عشق و محبت و گل و بلبل کم می گردد ! با این حساب اگر به همین روال بگذرد , در پنج سال آینده , رنگ سیاهی جای آبی زیبای کهکشان را گرفته و پست های یک کلمه ای با همین مضامین تحویل ما داده می شود .
حتی در این شرایط هم , لطف کنید سئوال نپرسید و گیج نشوید ! لطفا کامنتی مرتبط با موضوع بنویسید ...

برادر من , کهکشان شما , کهکشان دل مهربان و پاک شماست و ربطی به اوضاع و احوال جهان و سیاست و نامردمیها ندارد ! حتی ربطی به کهکشان آسمان هم ندارد که دچار نوسانات جوی گردد . لطفا قلم را به دست دلتان دهید تا از دادمهرهای مهرداد بگوید ...

( هر آنچه شنیدید از فال قهوه خود شنیدید برادر , من مقصر نیستم !)
اختیار تاییدش با شما !

قهوه ام را تلخ می نوشم ،
شکر نه !
فقط کمی لبخند در فنجانم بریز
و قطره ای از کهکشان نگاهت
آنقدر که فنجانم ،
شیری شود...!
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
قضاوت با اهل قلم

مریم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ببخشین شما منو یادتون میاد؟
منم مهردانه
همونکه اصلاً بهش سر نمیزنی

سلام مهردادی

سلام مریم
همیشه کارای قشنگتو میخونم و لذت میبرم

مهستی پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://mz991.blogsky.com

سلام مهرداد خان.

مثل همیشه کوتاه ولی به وسعت مهربانی...

سلام مهستی
خوشحالم که دوباره توی کهکشان میبینمت.
حضورت همیشه در این سرا خوشحالم میکنه...

سهبا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ

نه که نشه هنوز ادامه داد , اما ..... بی خیال !
فقط یادتون باشه هنوز جوابم رو ندادین !

سلام آبجی
نمیدونم از چی صحبت میکنی !
امااگه روزی تونستی حبابی رو چند ثانیه توی دستات نگه داری ، اونوقت میشه به برای فردا تصمیم گرفت !
برای هر نوع مناظره ای با شما آماده ام

سهبا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ

مناظره با شما ؟ امکان نداره ! آخه اصل مناظره رو میذارین کنار و میرین به حاشیه ! یه وقت می بینین از فرحزاد رسیدیم به مجیدیه ! بی خیال داداش !
آبجی کوچیکه کوتاه میاد !

یعنی بفرمایید من مغلطه بازم دیگه
یا به تعبیری جهل مرکب دیگه !

سهبا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ

اختیار دارین برادرجان ! من خیلی بیجا میکنم همچین حرفی بزنم ! آخه من ازتون یه سوال پرسیدم اینقدر منو پیچوندین و آخرش جوابم رو ندادین ! کار رو به فال و فالگیری و مناظره هم رسوندین و باز هم جواب بی جواب ! واسه همین میگم بهتره کلا بی خیال مناظره بشیم !
شما بگین جهل مرکب , بنده که به قول دخترکم باید برم بمیرم از نادانی ناتمام خودم !

سلام خواهر عزیز

شرمنده فرمودین کری هایی که داشتیم صرفا شوخی بود و بس اصلا دوست ندارم بزرگواری چون شما که استاد بنده هستیداین حرفا رو به خودتون بزنید...
هزار سال عمر لاک پشت درون لاک تاریکش به یک لحظه پرواز پروانه در جنگل نمی ارزد که با وجود کوتاهی در خاطرات جنگل جاودانه میشود....
.....
حضور شما از این حضوراست میدونی ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد