ماه من

ماه من رخ بنما ، چهره گشا 

 

عاشقم، از راه دوری آمدم. 

 

آمدم ،با شوق دیدار آمدم 

 

در میان این گذرگاه شلوغ! 

 

کوکبانی چیده ام! 

 

هدیه ها آورده ام زین کهکشان 

 

تا کنم تقدیم رویت مهربان 

 

ماه من چندیست ماهی های ما ! 

 

از لعب محروم و زندان منند!! 

 

تا مبادا رقص هاشان گرد حوض 

 

دلبرا عکس تو را تاری تنند! 

 

ماه من هر گه شنیدی ناله ای 

 

در مسیرم شمع ها روشن نما 

 

چون هماره در کبود پر حسود 

 

دام ها افراشتند ، اختر نما! 

 

ماه من اینک منم آواز خوان 

 

میزبانا ،در گشا ، آرام جان . 

 

(مهرداد)

 

پایان رؤیا

سوار بر قایقی غرق رؤیا 

 

بی هدف چون خسی بدریای مواج شناورم 

 

فریاد رسی نیست ، تنهایم! 

 

خاطرات تلخ چه عمیق و جان گسلند 

 

و امّّا شیرین یادگار عمرم،چه کوتاه.  

 

 رسیده ام به آدرس آخرین وداع در همان چند قطره ی اشک

  

              پلک نزن!! 

 

تا مبادا پاروی نگاه من 

 

چشم نازنینت را بخراشد! 

 

با تو قایقی نمیخواهم، 

 

ای کوتاه بی پایان من... 

 

          (مهرداد)

بچه های پاییزی

لحظه ی مرگ عشق ! 

 

و شکوفه ی نگاه های معصومانه ای که در تشییع یک پیوند 

 

سلاخی و پر پر شد!! 

 

آن وقت که مهر و ماه دست از آغوش هم برداشتند، 

 

هر کسی به راهی رفت. 

 

یکی راه شب گرفت و شبگیر شد ، 

 

آن یکی آتش بیار روز گشت ! 

 

یکی شهرزاد قصه گوی شب مهتاب ، 

 

دیگری آفتاب عالمتاب!! 

 

وسهم ستاره گانِ بی نوا ، از این فراق 

 

هر لحظه عذاب 

 

قطره قطره ، آب و آب !!! 

 

(مهرداد) 

 

پی نوشت: انسانها برای زندگی خود میجنگند ولی برخی متاسفانه چون به آن میرسند نابودش  

میکنند .حاصل زندگی مشترک به لطف خدا کودکانی هستند که خود خواسته پا به عرصه زندگی نگذاشته بلکه مسبب اصلی آنها مائیم لذا گاها" بدلیل عدم گذشت از سوی برخی والدین و در نهایت طلاق و جدایی ، آنها در معرض بزرگترین آسیبهای روانی و اجتماعی قرار گرفته و سرنوشت آنها دگرگون میشود.  

پس کوشش کنیم همواره سردی زمستان را به امید بارور شدن شکوفه های زندگیمان تحمل نموده و با صبوری در برخورد با خرده تقصیرها ی قابل گذشت آنها را به باد پائیزی نسپاریم،  

شما مخاطبین ارجمند نظرتان در این باره چیست ؟  

 

مرگ سکوت

مرداب پایان راه نیست ، 

 

شروع قصه است! 

 

دل مردابی من! 

 

زادگاه سکوت در لحظه هاست، 

 

لحظه های سرد دلتنگی من 

 

وباران اشک هایم در پاییزی ترین فصل مرداب! 

 

که به جاری شدنم  تکلیف میکند. 

 

و اما من نگران نیلوفران مردابم 

 

آنها به گریه های من در شب مهتاب عادت کرده بودند! 

 

و فردا در مکانی شاید از جنس فریاد، 

 

در آغاز قصه ای در نبودن من 

 

 مرگ سکوت را جشن میگیرند!!! 

 

(مهرداد)