رازی در گوش باد

تا که گفتم خاطراتم را به باد 

 

اخمها در هم کشید وناله کرد 

 

یک نفس تا جان بداشت آن پر غرور 

 

قصه های این حقیر تکرار کرد 

 

هر چه در دل داشت بی پرده بریخت 

 

یکنظر از پیش چشمانم گریخت 

 

در عجب ماندم من از افعال او 

 

ای دریغا درکم از اسرار او 

 

حسرتا دیری نپایید از زمان 

 

هر چه اندر این قفس بود شد عیان 

 

از قضا آگه نمود هر کس که بود 

 

همدمی اینقدر نادان را چه سود 

 

تا که از آن یار شد امید سلب 

 

پندها جاری شد از نجوای قلب 

 

وی بگفتا دیده ی یاری زباد هرگز مجوی 

 

راز خود گر هر چه هست با وی مگوی 

 

نیستند آنها حبیبا یار تو 

 

لیک افشاء میکنند اسرار تو 

 

زین پس آن اشعار شد آویزه گوش 

 

خامشی بهتر بود تا که به هوش 

 

عقل را قاضی کن و زین پس بکوش 

 

دردلت رازی نگندد بهر هر ناکس مگوش.... 

 

(مهرداد)

نظرات 9 + ارسال نظر
مذاب ها یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

وی بگفتا دیده ی یاری زباد هرگز مجوی

راز خود گر هر چه هست با وی مگوی

نیستند آنها حبیبا یار تو

لیک افشاء میکنند اسرار تو


سلام مهرداد عزیز.....
سخن در گوش باد گفتن چه باک ؟ ترسم از انست که باد سخن چین باشد و سخن را تحریف کند و اگر پای اعتماد در میان باشد ، لب باد را نتوان دوخت و راز دل بر ملا شود.... کجاست سنگهای صبور ؟....
زیبا بود مهرداد جان و همینطور قابل تامل....
مانا و پایدار باشی برادر جان.

سلام سپهر عزیز

باد با توجه به اینکه حضور ثابت ومستمر در هیچ مکانی ندارد نمیشود به آن اعتماد کرد مثال انسانهاییاست که توانایی وگنجایش حمل حتی اسرار خودشان را نیز ندارند که دوری از آنها عاقلانه است دوست عزیز...

با تشکر از نظر ارزنده ات....

محمد متین یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ

در نگاهت حسرت شعری خفته است

در نگاهت بودن دردی رُسته است

در جای جای آن نگاهت،همان غمناک آسمان تو...

باز هم اشک دریایی را شسته است...

مهرداد جان آخر من را دیوانه خواهی کرد و من در دفتر خاطراتم نوشته ام که اگر روزی خودم را حلق آویز کردم دلیلش دست نوشته های پر از محبت غمناک و باران خورده کسی است که سال ها می شناسمش اما نمی بینمش ای عزیز ...
ای مانده در نظر به خودم می سپارمت

دوست عزیز باز هم که ردی از خودت نگذاشتی....

کوروش یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com/

حباب احساس .شیشه ایست. از جنس رویا.به شن ریزه ای از آه میشکند..


درود بر مهرداد مهربا ن که باد را محرم گرفته است
تا راز درون گوید
نجوای قلب به امیدرهائی

و در پایان میرسد که هیچ گوشی محرم اسرار نیست


درود بر کوروش عزیز

عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دل هرز نباشد

که با هر کلیدی باز شود.... موفق باشی.

فرداد یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
روان و دلنشین...
ممنون مهرداد عزیز
فلسفه پنهانش رو خوب میشه فهمید...
یا حق.

فرداد عزیز سلام

به امید آنکه در سفر به هیچستانهای خود شاد باشی.. از حضورت

ممنونم....

آناکارنینا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.anacarnina.blogsky.com/

حیف دیر خواندم این شعر را.

سلام

خوبی شعر به اینه که گذشت زمان گرد

کهنگی روی آنها نمی پاشه... از حضورت متشکرم.

محمد متین سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

عشق من! امشب غمم گل کرده است
بر ضریحت دل ، توسّل کرده است
شعر من در خون خود شد معنوی
حاصل ِ هجران تو ، شد مثنوی
خسته ام! ، از بس ، کشیدم از زمان
خسته ام! ، از تهمت و ، زخم زبان
دل شکستن ها عذابم کرده است
هرکسی آمد ، جوابم کرده است
من تو را گم کرده ام چون عندلیب
زیر باران مانده ام روی صلیب
من برای دیدنت صد رو زدم
در دو چشم عاشقت اردو زدم
یک سبد زخم شقایق چیده ام
بغض خود را در خیابان دیده ام
گفته بودم من چه هستم؟! ، نیستی؟!
در جوابت مانده ، گفتی کیستی؟!
باورم کن! ، من اسیری ساده ام!
هرچه می خواهی بگو ! ، آماده ام
من به تصویر تو ناخونک زدم
شمع یادت را شبی فندک زدم
هرچه گرم آمد دلم از یاس تو
بهمن آمد از یخ احساس تو
آدمی از جنس ماشینی بد است!
جنس دل از شیشه و چینی بد است
من غم دل را تجارت می کنم
کیسه ی اندوه ، غارت می کنم
آه ای زیبای پنهان در عبور!
می برم من آرزویت را به گور!
بی تو ماندم ، در شبستان هجا
مانده از من، مثنوی هایی بجا
شهر دل ، بعد از تو تغییری نکرد
مهدی ات! ، اظهار دلگیری نکرد
در دلم ، عشقت! ، چراغی روشن است
خاطراتت بر تنم پیراهن است
مهربان! اینجا ، دلی در شهر کو؟!
یک نفر با بی وفایی قهر ، کو؟!
روی بام خانه هاشان سار نیست
از دروغ اینجا ، کسی بیزار نیست
عشق من! ، اینجا که شهری دیگر است!
ناودان گونه ام ، دائم تر است
پس چرا این درد ، در جان من است؟
بهترین تصنیف ، شیون کردن است؟
عشق من! ، اینجا زمان هم مرده است
مرده شور عشق را هم ، برده است.....







آرام چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ق.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفن کمی آغوش برایم بفرست....جلیل صفربیگی

سلام
شعر رو باید خوند ونوشید وکیفور شد وحرفی نزد
مخصوصن اگه با ذره های جانت بیرونش داده باشی

دوست عزیز سلام

از حضورت ممنونم با اجازه لینکتون میکنم....

محمد متین چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

ای کاش من هم نام دخترانه ای انتخاب می کردم تا شما بیشتر بنده را تحویل می گرفتید

دوست عزیزسلام

بنده وقتی نشانی از شما ندارم چطور ارتباط برقرار کنم....

دوستان همه در قلب من جا دارند؛ دختر وپسر بودنش مهم نیست.

پایدار باشی

آرام چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

دیگر نه من نه این معانی معیوب
دیگر نه من نه این شهادت اشک
دیگر از تکرار ترانه خسته ام
از این پنجره های بسته خسته ام! بانو
خسته ام از ایندقایق بی لبخند
باران ببارد یا نبارد
من می روم با دست هایت
چتری برای پروانه ها بسازم
دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم ؟
یا اصلا ندانم که کدام شاعر شبتاب
قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد ؟
من که خوب می دانم
بادبادک بی تاب تمام ترانه ها
همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد
دیگر چه فرق می کند که بدانم
باد از کدام طرف می وزد

یغما گلرویی

آرام عزیز سلام

شعر بسیار زیبایی بود وحال خاصی به روحم بخشید

از لطفت ممنونم پایدار باشی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد