گوش ها از تار ِ عشق ،
جا مانده !
تاریخ ِ دل کوک می خواهد !!
افسوس ،
دیگر هرودتی نیست... !!!
(مهرداد)
طفلی روح من هیچگاه شسته رفته نبود !
خدایا چرا ،
سال ها به رخت آویز این خرابه ، آویزانم!!؟
(مهرداد)
قزل آلای درونت ، !
لایق پاک ترین عشق دریا هاست!!
غمت را به من بسپار .
مقصدم ،
ساحل ِ خرچنگ هاست ...!!!
(مهرداد)
شیهه می کشد ، اسب سرکش ِ خیال
یورتمه می رود ، روح نا خوش و بد احوال
واژه های سپید ِ دیروز ،
کمرنگ
قهوه ی خیال اما ،
غلیظ
روح در بند فنجانی ، خالی از شکر لبریز .
وهم ، این جیرجیرک لعنتی دگر ،
لقمه ی سکوت خاکستری نیست
مجال ، پلکی به وسعتِ یک دَم
عقل آرمیده بر بستر ژئو فیزیک ! ،
تا بنا کند روح آواره را بر گسل .
زلزله آبستن شعر است ،
فال ازعمق چشم ِقابله می گوید :
گریه ی طفل نزدیک است . !!!
(مهرداد)
کاش ترنجی نبود ! ،
دستم را نمی بریدم .
تو نه آنی که یوسفت نامم !!
تعبیرت را باور ندارم ،
حتی اگر زلیخا باشم .!!!
(مهرداد)