کار من با عشق تو زار است و بس
نزد مردم گفتنش عار است و بس
گر چه سازم بوستان تا زنده ام
ورد چشمانت همی خار است و بس.
.....................................................
گرمی دستانم از آه است و بس
روزگار من زمستان است و بس
مِهر هم گم کرده راه خانه را
بی نوا در کنج زندان است و بس .
(مهرداد)