خاطره ی کودکی

بیشتروقتا ابر ِ غلیظ وچهل ساله ای آسمان شهر کوچکم و احاطه میکنه و گاه گاهی قطرات شور و شیرین بارون خاطرات ، چشم و لب تنها ترین ساکن این شهر کوچیک را با سلیقه ی خودش ، بزک میکنه.

مرور خاطرات گذشته خصوصا" خاطره ی جمعه عصرهاهرگز دستشو از کلید زنگ حافظه ام بر نمی داره و بی اختیار منو میبره به دوران کودکی روزایی که حمام خونه ی ما بد ترن شکنجه گاه و مادرم ، ظالم ترین مهربان کاسه بدست اون جا بود . ظالم از آن جهت که نفس کشیدن رو در حمام بهم یاد نداد.!!هیچی در آن جا غیر از بخار دلگیر آب دیده نمی شد .حرف اول و آخررو دستای مادر میزد.وکاسه ی  آب سرد و گرمی که خیلی مونده بود تا لیسانسشو از دانشگاه دوش بگیره !. یکی سرد ِ سرد و دیگری داغ ِ داغ روی سرم آوار میشد شامپوتپلی زرد ِ کله سیاه (اسمشو نگم یه وقت تبلیغ نشه) که اصلا" از اول کارخونش بزرگ و کوچیک رو براش تعریف نکرده بودن وبه لطف تکنولوژی مدرنش توی اون روزگار تموم گروه های سنی رو پوشش میداد ، هم آماده ی هنر نمایی بود. نفسم از ریل خارج شده بود و تونل روده درازو تاریک حمام هم پایانی نداشت !( ازریز علی هم خبری نبود جلوی این قطار رو بگیره)! عین نابینایی که یهو پاش توی چاله ای فرو بره و جا بخوره، نصف بیشتر شامپو توی اون ظلمات روی سرم ریخته شد و سوزش شدید چشم و جیغ و گریه و حالا یه تشتک کوچیک نوشابه که میخواست ، یه جنگل آتیش گرفته رو  خاموش کنه که بالاخره شد و اون کاسه رویی کوچولو به سختی از عهده کار بر اومد اگر چه  پدر من هم در اومد.!گریه های من  ،مادر رو هم به گریه انداخته بود و با آخیه آخییه دلداریم میداد (قربون اشکاش برم).

اما کاش قصه به همین جا ختم میشدآخه مگه میشد سلطان طاقچه ی خونه ناخن گیر رو منتظر گذاشت !؟او شدیدا" دوستم داشت من هرگز، آخه عشق یه طرفه چه معنایی داشت!؟مادر هم چون به سختی گیرم انداخته بود، راضی به سطحی کوتاه کردن اونا نمی شدوتا اونجایی که جون داشت گاز اون بد ترکیبو فشار میداد و درد و خون درد. شاید هم سوی چشماش کم بود و من نمدونستم (فدای چشماش) برا همینه که تاهمین حالا هم از هر چه ناخن گیره متنفرم و به لطف دندونای مبارک جسارتا " به هیچ ناخن گیر نامردی نیاز ندارم !!البته برای منم بد نمیشد درد ناخن و سوزش چشم بهانه ی خوبی بود برا یک خط در میون نوشتن مشقام و ناز کردن و ناز نخریدن مرسوم والدین اون روزگار، اون روزگاری که الان گذشته  اما کاش یه بار دیگه برگرده یه عصر جمعه ی واقعی از جنس همون روزا ، حتی اگه به عشق دستای مهربون مادرم ، توی حموم خفه بشم و از ناخنام خون جاری بشه.!

                                                      حق نگه دار همگی دوستان