می خواهم تو را بکشم
به زور ، بلا به دور ، نقاشی کنم بر لوح
روی یک نیمکت عریان از عشق
روی دوش یک باغ بیرنگ و ساده لوح !
بازی نور و رقص شاخه های لرزان ِ کاج
آسمان انگشت به دهان ،
هاج و واج .
عطش نشستن پای قرار ،
چه غریب
نیمکت تشنه را جز به آبکی نوشتن از عشق ،
می شود داد فریب !؟
کاج ها را ببین در باغ
ایستاده پای عشق ،
محکم و قبراق
برگ هاشان به آهنگ خیالی عشق ،
رقصان
بی اعتنا به نیمکت خالی ، لخت و عریان !
تف به عشق ما ، لعنت به این بازی ِ گربه رقصان
خم می کند پشت آدم ِ اشرف را ،
این همه هوا ، این همه نقصان !
اما کاج ها بیدار ِ بیدار
در آغوش ِ یک بوم ، یک هوا !!
ایستاده عاشق می شوند ،
مرحبا
تا انتهای قاب ابدیت ،
تا مرز ِ خود ِ خدا !!!
(مهرداد)
می سوزاند کودک دل را
زخم بستر ِ عشق ،
فلفل وار !
اشک در لرزش گهواره غلطید ،
مادر طفل همچنان بیدار
این همه لالایی و بستر گرم ،
ای خواب در بدر
چه پدر کشتگی ست تو را
و این جغد شب زنده دار.!!؟
(مهرداد)