(دادمهر4)

در اولین سلام !


چشم بسته تو را خواستم !!!


  حالا ،،، به عصای سفیدم می خندی !!! ؟


(مهرداد)










        

نظرات 27 + ارسال نظر
مهردانه! سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

ای وای مهردانه!چه اسم قشنگی کلی ذوق کردم از این به بعد اسم در این سرا می شود مهردانه
سلام مهرداد عزیز!
در آخرین سلام نگاهم را جا گذاشتم و تو بعدها به عصای سفیدم خندیدی

سلام
این اسم هدیه من به تو بود ، مبارک باشه

مذاب ها سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

در اولین سلام ، چشم بسته تو را خواستم ، اما این اشتباهی بود که تاوانش فنای دل من بود و چشم هایم که بدینسان نابینای وجود این حقیقت بزرگ گشته اند که چقدر من به واقعیتت دلبسته بودم و حال آنکه خنده ات بحال امروزم همه ی حقیقت تو است که عمری مرا به بازی گرفت.....

سلام مهرداد جان...
در قالب چند واژه ، حقایق را به چالش کشیدن ، هنر ارزشمند و جذابی است که تو صاحب آن هستی، و به تو تبریک میگویم بخاطر این هنر زیبایت.
موفق و مؤید باشی برادر جان.

شاید اگر عاشقی کورکورانه حادث نمی شد ، نام عشق هرگز در تاریخ اینگونه متعالی نمی گشت ، اگر عشق درک شده ویک حادثه ی بزرگ در زندگی تلقی گردد و و وصله ی دل ، هیچ وقت شاهد خزان آن نخواهیم بود .
سلام سپهر نازنین
ممنونم از لطف بی شاعبه ی تو ...

کوروش سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.korosh7042.com

چه کوتاه و موجز
فار غ از کلامی اضافی
و بسیار سخن تهان و آشکار در او

دست مریزاد مهرداد عزیز

سلام کوروش عزیز
شما لطف دارین ، سپاسگزارم.

بانوی آبان سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

از قدیم همینطور بوده .... رسم معشوق ناز کردن.... و رسم عاشق ناز کشیدن ....
رسم معشوق جفا و رسم عاشق عطا ...

شاید اگر عاشقی کورکورانه حادث نمی شد ، نام عشق هرگز در تاریخ اینگونه متعالی نمی گشت ، اگر عشق درک شده ویک حادثه ی بزرگ در زندگی تلقی گردد و و وصله ی دل ، هیچ وقت شاهد خزان آن نخواهیم بود .
رسم معشوق جفا و رسم عاشق عطا ...سلام ممنونم از شما و نگاه زیباتونتون به عشق .

سهبا سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

روزی که ترا دیدم , گفتی به سیاهی چشمانت نگاه نکن , دلهایمان مانند سپیدی عصایت , روشنند و پر از عشق ... عشقی زلال ... حالا مگر چه شده که به من و عشقم می خندی ؟ عصای من سیاه شده یا زلالی قلب تو ؟
من به سفیدی عصایم عادت ندارم , تو چطور ؟ به سیاهی روزگار من دلخوشی ؟

مهم نیست دل دریا باشد یا جوی آب ، زلال اگر باشد آسمان در آن پیداست .
سلام خواهر عزیز
چشمتون همیشه به خوشی باز وروزگارتون آفتابی باد .

سمیرا چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ http://seraphic.blogsky.com

مرسی که به بلاگم سر میرنی و نظر میدی . من شما رو لینک کردم...

سلام سمیرا خانوم
ممنونم که به کهکشان سر میزنید .
با افتخار شمارو لینک میکنم .

ثنائی فر چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.sanae.blogfa.com

شاید اگر این عصای سفید نبود تو هم نبودی و سلامی هم نبود

سلام
ممنونم از حضورتون .

فریناز چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ق.ظ

تمام عمرت رو توی سه خط شرح بدی هنر میخواد....
دست مریزاد آقا مهرداد..
الحق که کهکشانی مینویسین

سلام فریناز
مثل اینکه قضیه رو خیلی جدی گرفتی !
ممنونم از حضورت .

مامانگار چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام مهردادعزیز...
..تبریک به این ذوق و قریحه شگفت تان...
...و ممنون که مارو هم شریک میکنید در حس خودتان..

ممنونم مامانگار عزیز
از لطفتون سپاسگزارم...

فرهاد چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ

یکی از سکانس های حذف شده از فیلم گلهای داودی که قرار بود بیژن امکانیان بگه خیلی شبیه به این تکه ادبی بود ، از اینکه به ادبیات نمایشی ورود کردید خوشحالم ( شاید منبع درآمدی باشد انشاءالله)

سلام عزیز دل برادر
حضور شیرین تو در تماشا خانه ی دل من بهترین سکانس ممکن است ، باید از تو گفت و باید از تو نوشت .
ممنونم که آمدی...

فرهاد چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ

به قول ابرمرد تاریخ موسیقی احساسی ایران " ابراهیم حامدی " مدظل عالی ؛‌
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا رو نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
دل مارو بنویس دل مارو بنویس
بنویس هر چه که مارو به سر اومد
بد قصه ها گذشتو بدتر اومد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه هارو می کشیم نمیشماریم
بنویس از ما که در حال فراریم
توی این پاییز بد فکر بهاریم
دست من خسته شداز بس که نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم
تو اگر رسیده ای ما رو خبر کن
چرا اونجا که تویی من نرسیدم؟
تو که از شکنجه زار شب گذشته
از غبار بی سوار شب گذشتی
تو که عشق با نگاه تازه دیدی
بادبان به سینه دریا کشیدی
دل دریا رو نوشتی همه دنیارو نوشتی
دل مارو بنویس...
بنویس از ما که عشق و نشناختیم
حرف خالی زدیمو قافیه باختیم
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
لحظه لحظه در فرارو در فریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها رو میکشیم نمی شماریم

ابی عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم


یعنی این قدر باید بنویسم !!! ؟

آرام چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

واااااااای خیلی قشنگ بود!

خیلی خیلی !

ممنونم همسایه
خیلی خیلی ...

فرداد چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

جونم به اون چشمای بسته که نور بینایش یه دنیا رو کور کرده...
سلام مهردا عزیزم
بازم گل کاشتی برادر....کیف کردم.
راستی بابت اظهار لطف ممنون.
رفیقایی مثل تو داشتن قوت دله
حق یارت.

سلام فرداد عزیز
حضور ووجود شما گله ، دلت همیشه سرشار از شادی باشه .

آنا پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

سلام
زیبا
مثل همیشه
سپاس
حرفم نمی یاد

سلام
سپاسگزارم آنا...
از نیه کمک بگیر.

مریم پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

من می تونم بازم نظر بذارم؟؟؟؟ یا همون یه دونه کافیه؟

سلام
شما میتونی به تعداد گل های مریم نظر بذاری من خوشحال میشم.

ر ف ی ق شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

اگر چشمی داشت
و یا شمعی در حریم خلوتِ رازها
می افروخت
سال ها چشم به راهی نمی دوخت
که نبود
سلام بر مهرداد عزیز
یاد حکایت آن پسری افتادم که عاشق دختر نابینایی شد و خود را به کوری زد و چشمانش را به دختر هدیه کرد اما دختر پس از اینکه بینا شد حاضر نشد که با پسر نابینا زندگی کند غافل از این که ...

شاید اگر عشق ، ساخته عقل بود نه سودای دل ،طوفانی بپا نمیکرد شاید اگر با علم و بصیرت حادث میگشت ، حلاوتی نداشت و بر نمی انگیخت
عشقی که به یکباره منقلب کند سزاوار نام عشق است و لایق عشق ورزیدن . حساب سود و زیان کردنها جز به بیراهه منتهی نمیگردد ، چشم بسته باید پا به این ورطه نهاد . عشق عنصر گران بهاییست که نباید ارزان فروختش !
سلام ر ف ی ق عزیز
از اینکه تاثیر تک تک دل واژه هایت را در خود میبینم ، سپاسگزارم .
در پناه حق باشی .

آنا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

سلام
می گما خوبه اخرش منو پرچمدار کردی
هی می خوای قلبمو بلرزونی ؟
انای خالی کافیه
دوباره می یان هکم می کنن ها

سلام
مگه پرچم دار نبودی؟
انی خالی

آنا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

سریال هستش ها
نه کتاب
بعد هم از وقتی خودم را شناختم به روح علاقمند بودم
یادمه مامان همیشه حرص می خورد ................
حالا یکی رو می فرستم از همین روح ها تا بخورنت

حالا !
توی این مورد حتما" کم میاری ، چون من سابقه ی زیادی توی این کار دارم و البته تجارب ارزشمند که اگه بخوای در اختیارت میذارم مسیولیت و عواقب بعدش هم با خودت .
حالا که سر جنگ داری بطایل رو می فرستم سراغت تا نذاره امشب بخوابی مطمین باش شب سختی رو پیش رو داری . از همین الان شروع کردم بطایل کارشو خوب بلده برای پیدا کردنت هم نیازی به GPRSهم نداره
ببینم فردا بازم علاقمند به دنبال کردن این مسایل رو داری ؟

رها یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ http://nagoftehayeman.blogfa.com

درد دارد...
وقتی چیزی را کسر می کنی که با وجودت جمع زده ای!!!

ممنون از اینکه بهم سر میزنی مهربون

اگر به اونی که لایق عشقه ، عشق ورزید وبا تمام وجود درک بشه نه تنها چیزی ازش کسر نمی شه بلکه ...
وظیفه بود شما لطف دارید

مهدی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.baran-110.blogsky.com/

سلام

این اولین سلام من در خانه زیبایتان بود

ولی من با چشمانی باز ره در این باده گذاشتم

چون خودم را در دور دستها دیدم با عصای سفید

سلام
منور فرمودید .
ای کاش کمی عقل را در کار دل راه میدادیم ، شاید از حلاوت آن میکاست اما
پایان خوشتری داشت ن
دلتا نورانی باد ...

Anna یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

65 قسمتش رو دیدم
عین خوره می یوفته به جون ادم
خودم خسته شدم
بطایل همون دیمن منظورت هست دیگه
حالا برو ببین راجع به فرشته ی مرگ هم نوشتم
یک دفعه نه یک پست نه دو تا 5 تا می ذارم

امضا انای پرچمدار

سلام
زیاد قاطی نشو باهاش ، روحیتو خراب میکنه
بطایل توی خاطرت باشه تا یه روز بیای بهم بگی و دستاتو ببری بالا !!

آنا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ http://lapeste.blogsky.com

می دونی از زندگی ادم یه جورایی سیر می شه
اما نمی دونم چرا مثل پفک که باید تموم بشه تا ولش کنی ول نمی کنه ا

زندگی آدمو تسلیم میکنه ، مثل وقتی که پفک میخوری دستت بالا میبری که لباستو آلوده نکنه .
دستمون به خون زندگی آلودست ، برا همینه که تسلیمشیم .

آنا دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ق.ظ http://lapeste.blogsky.com

لیلیت رو نخوندی
بیا نوشتم دیگه

بزودی میام اما چه فایده تو جواب نمیدی

فــــــــــرهاد دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ




" در خــــــــــــزان آزادی جای اسرا خالــــــــــــی ..! "

سلام جیگر بلا
جای تو مدتیه توی قلب ما خالیه اما تو فکرم هرگز

فرداد دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

همچنان با این عصا راه باز می کنم...
سلام مهرداد جان

آفرین بر وفای تو ،از تو و صفای دریاییت غیر از این هم انتظار نمی رود ، فرداد عزیز.

مهستی چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.mz991.blogsky.com

کاش آنروز که
به دریای چشمانت دل دادم
و شناور
می دانستم از ساحل خبری نیست
موفق باشید

سونامی اشک ها !
دوباره تو را به ساحل چشمانم هدیه کرد !!
با من بمان ،
عشق ویرانگر !!!
**************************
چون دل بدریا زدم ،
دریا گفت : دل بدل راه دارد
دلشوره ای دارم ، اشک هایم پنهان می ماند!
در یا در اشک شناور بود !!
من نمی دانستم .
شاد باشید و سربلند .

عاطفه شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ب.ظ http://yaaseabi.blogsky.com

خیلی جالب می نویسید

عالیه

سلام
شما جالب دیدید وجالب خواندید.
ممنونم از حضورتون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد