دادمهر(11)

کاش ترنجی نبود ! ،


دستم را نمی بریدم .


تو نه آنی که یوسفت نامم !!


تعبیرت را باور ندارم ،


حتی اگر زلیخا باشم .!!!


     (مهرداد)



نظرات 16 + ارسال نظر
آرام شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

سلام

چقدر تردید!

البته کو یوسف
کو زلیخا ...

تو این عصر یخی باورم نمیشه حکایت ترنج ویوسف وزلیخام تکرار بشه همسایه جان

به جوانه هایی فکر کن که زیر برف با امید نفس میکشند...
...................................
سلام همسایه

آرام شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

گاهی دلم ازهرچه آدم است میگیرد...




گاهی دلم دوکلمه حرف مهربانانه میخواهد...




نه به شکل دوستت دارم ویا ...




نه به شکل بی تو میمیرم...




ساده شایدمثل : ...




دلتنگ نباش...فردا روز دیگری ست!



ناصر رعیت نواز

دلتنگ نباش ... فردا روز دیگریست
صحبت خورشید که میشود ، سیاهی کفش هایش را جفت میکند.
تبانی نور و تاریکی محال است ،
وقتی آفتابگردان روز را لحظه شماری می کند...

دیشب که باران آمد...

میخواستم سراغت را بگیرم!

اما..............

خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم

باز زیر چتر دیگرانی!!!!

ممنونم از تو و این شعر زیبا...

مریم شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام مهرداد جان!
ظهر قشنگ اول هفته ایت بخیر برادر!
اومدم بگم چرا مطلب جدید نمیذاری که دیدم دلت اونقدری پاکه که لازم به گفتن من نبود
در بارۀ این پست دادمهریت هم فعلا باید سکوت کنم تا بعد دوباره بیام بخوونم

سلام مهردانه
ظهر ما که توام با سرما و گرد و خاکِ
ممنونم از تو و دل مهربونت....

دختر مردابی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

بی باوری هایت را به همین انکار عاشقانه گره بزن
تو در عمق همه این انکارها به او ایمان داری
زلیخا هم اگر نباشی، تعبیرش را باور می کنی حتی اگر یوسفش نام ندهی

سلام مهرداد عزیز
این قطعه کوتاهت قابل ستایش است زیبا و دلنشین

فردا که خورشید بتابد تعبیر هر خوابی را با نور خود هویدا میکند همانگونه که
زلیخا در عمق نگاه یوسف دید و معمای عشق حل شد که اگر هزار سال هم دیدگانش میهمان خوان شب باشد نه به تعبیر محتاج گردد و نه به زلال روز...
سلام سمیه
ممنونم از کامنت زیبایت...

فرداد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

اما من زلیخا نبودم
زلیخا دامن یوسف چاک داد و من
فقط به بریدن دستانم به جای ترنج اکتفا کردم.
عجب یوسفی بود یوسف.
سلام مهرداد عزیزم
در این سبک هم یکتایی برادر.
هفته ات سرشار از عاشقی.

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زن قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور...
.....................................................
سلام فرداد عزیز
شب به این امید به تماشای خواب مینشینم ، چون به تعبیر دل مهربانت ایمان دارم.
دستت به قلندر بیدارکه این دل تنها به ساز تو گردد هشیار..
در پناه حق باشی برادرم...

مهستی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ http://mz991.blogsky.com

موج به ساحل می آمد
آرام اما سربلند
به ساحل نرسیده مرد
و دریا
در سکوت این غم بزرگ
آرام شد...

بسیار زیبا بود .
فقط می تونم بگم آفرین و خسته نباشی برادر

سلام مهستی
دست روزگار تلاطمی در دریای آرام وجودت ایجاد و سکوت زیبا و مثال زدنیت را دستخوش غمی بزرگ نمود ، از اینکه امواج این طوفان نرسیده به ساحل امید در دل دریاییت مرد و دوباره آرام میبینمت خوشحالم...

ANNA شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com


عطر پیرهنت ، شفایم می دهد ،


نگفته بودند یوسف.... همزادی هم دارد !!!

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان ، غم مخور...
........................................................
یوسف همان یوسف است ، نه کمتر نه بیشتر....
سلام آنا...

☆مریم شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

حتی اگر زلیخا هم باشم
تعبیرت را باور ندارم
تو نه آنی که یوسفت نامم
دستم را نمی بریدم
کاش ترنجی نبود
ببین اینقدر زیبا و با احساس نوشتی که از آخر هم خوونده میشه

سلام مریم
مانند تو که از هر طرف دیده شوی ، مطلع خورشید مهربانیست...

☆مریم شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

وقتی چشمانم به جمالت افتاد...بریدم
اما ایکاش فقط دستانم را می بریدم
آری من دل از تو زودتر از دستانم بریدم
و از آن لحظه تو تعبیر تمام خوابهای من شدی
امشبی را به دعا محتاجیم مهرداد عزیز
میدانم با دل پاکت فراموشم نخواهی کرد اما برای آرامش دلم یادآوری کردم
یا امام حسن مجتبی ادرکنی

سلام مریم
بروی چشم...

نرجس یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

زلیخا اگر نباشی ؟!!!
زلیخا اگر نباشی , دیگر چه فرقی میکند , رو در روی یوسف قرار بگیری یا هر کدام از دیگر فرزندان یعقوب ! که تنها زلیخا بود که دریافت راز زیبایی بی نظیر یوسف را و آنقدر گفت و گفت و از خود و نام و اعتبارش به پایش ریخت , تا یوسف بشود عزیز مصر ! حتی اگر دمی , نگاهی , او را میهمان مهرش نکند !
زلیخا اگر که باشی , چه فرقی میکند ترنج را با دستانت ببری یا نه , چه فرقی میکند که تعبیر خواب عزیز مصر را هفت گاو لاغر و چاق , نشانه باشند ! زلیخا که باشی , نگاهت تنها یوسف را می بیند و هر نفست , تعبیری از حضور اوست ... اصلا زلیخا مگر تعبیر دیگری از نام یوسف نیست ؟ وقتی یوسف هم تعبیر زیبایی خداوندگار عاشق است ؟
کاش تردید نداشته باشیم در بودنمان ! در زلیخا بودنمان ! که عمرمان را هدر ندهیم به پای هیچکس , الا یوسف و خداوندگارش !

سلام برادرم . روزگارتان شاد .

سلام خواهرم
آنقدر نکات ریز در متن شما وجود دارد ، که هر کدام دفتری از را میارزد ، نکاتی را که حقیر از گنجاندن آنها به زیبایی شما در شعرم ، عاجز بودم...
زلیخا به چشم دل یوسف را دید ، یوسف هم بر لوح دل نوشت عشق زلیخا را ، خدا میداند و بس !!!

مذاب ها دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

وقتیکه دل برود ...
حواس را هم با خود میبرد ...
و دیگر بود و نبود ترنج برای دلسپرده فرقی نمیکند ...
و آنچه که برایش فرق میکند بود و نبود یوسف است...
آنهم یوسفی که یوسف باشد ...
برای زلیخایی که زلیخاست....
دلی که سپرده شد از خیلی چیزها بریده میشود و حواسش نیست ...
در بزم زلیخا خیلی از حواس ها رفتند بسوی جمال یوسف و دست هایشان را بریدند...
و زلیخا غافل بود از آنکه آنها دستشان را بریدند و او دلش بریده بود ، از قصر ، از مصر ، از عزیزش و از هرآنچیز که دلبسته بود ، دل برید...
هوس ، چاقوی تیز و خطرناکی است که دل را از خدا هم می بُرد...

سلام مهرداد عزیز....
گاهی باید کسی ، کس باشد تا بتوان باورش کرد و آنقدر اعتبار داشته باشد که بتوان تعابیرش را باور کرد و عبارتی آنقدر یوسف باشد که دل زلیخا را ببرد....
زیبا نوشتی مهرداد جان...
سپاسگزارم.

برای چون زلیخایی که چشم بر کاخ ، مصر و عزیزش بست و همه را به نگاهی یوسفی بخشد و دست از قیود دنیا برید ، تا هیچ منظری او را از هدف متعالیش منحرف نسازد ، عشقی کنعانی لایق است و جوهری نیل گون تا قصه او را بر تارک تاریخ بنگارد ، حقا که سراج عشق کور را به به سرمنزل وصال معرفتی از دانایی رساند که بینای مانده از عشق را در اندر خم کوچه ی بلاتکلیفی ، سرگردان ، که زلیخارا هر چه درگذار کوری قدم بیشتر ، در بیکران دریای عشق یوسف زمان خود ناخدایی پیشرو تر ساخت.
خوشا بر عشقی که از الطاف الهی بهرمند باشد...

ر ف ی ق دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

گر کسی وصف ِ او زمن پرسد
بی دل از بی نشان چه گوید باز
سلام مرد کهکشانی
گاهی وقت ها آرزومند آنیم که حسب و نسبی چون زلیخا داشته باشیم
و گاهی وقت ها نمی خواهیم که از تبار و در مقام او باشیم
چرا که
هر یوسفی که یوسف کنعان نمی شود !!!

برای چون زلیخایی که چشم بر کاخ ، مصر و عزیزش بست و همه را به نگاهی یوسفی بخشد و دست از قیود دنیا برید ، تا هیچ منظری او را از هدف متعالیش منحرف نسازد ، عشقی کنعانی لایق است و جوهری نیل گون تا قصه او را بر تارک تاریخ بنگارد ، حقا که سراج عشق کور را به به سرمنزل وصال معرفتی از دانایی رساند که بینای مانده از عشق را در اندر خم کوچه ی بلاتکلیفی ، سرگردان ، که زلیخارا هر چه درگذار کوری قدم بیشتر ، در بیکران دریای عشق یوسف زمان خود ناخدایی پیشرو تر ساخت.
خوشا بر عشقی که از الطاف الهی بهرمند باشد...

مذاب ها دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:12 ب.ظ http://mozabha.blogsky.com

یوسف را ، همچون زلیخایی می بایست بر سر راه افتد...
که برای وصال خورشید ، جنون زلیخا معبر صعبی نیست اگر دل به ایمانی راستین سپرده است یوسف ، نقش تار موی یار که بر رُخش میرقصید هزار مرتبه دل از یوسف بریده بود ، و هزار شوخ چشمی نگاه خمار زلیخا را یارای آن ربایش حیرت انگیز نبود ، پیراهن یوسف از قفا دریده شد و دل عزیز مصر از جفا و اما یوسف از وفا بر عهد خویش ماند و از خطا مصون شد ... نمیدانم مرتبه ی دست ها و ترنج ها در این داستان کدام ردیف است که از دل زلیخا جنون میچکید و از آن دست ها خون....

در قصه ی پر شور یوسف و زلیخا شیاطین دیدم یک به یک در عزای شکست نالان ، عجب نیست هر سخت باوری را به یقین ، که یوسفی به چاه کین بیند و لطف یزدان و دستگیری او را در سیاهچال هوس زلیخا نادیده بیند ، بر هر کور مزاجی شیرین آید رخ یوسف را تا در جوی خونی که از عشق دل انگیز او جاریست ، خون دلها خورند و با هر بار لقای یوسف تعمدا" کارد بر سینه زنند به جای ترنج . زلیخاهان را حق به جانب است تا ز ترس حسود پرده برمه رخسار یوسفشان کشند.
این واقعیت را فقط خدا میدانست و زلیخا که در عین کوری ، تنها خواننده این قصه خوش فرجام بود و تعبیر او را با چشم دل باور داشت ...

مریم نگار سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ

...عشق را تجلی ای بهتر از زلیخا نیست...که انسان را از هزارتوی هوس و عیش و عشرت...به قله ناب الوهیت میرساند..
...خیلی زیبا بود مهرداد کهکشانی عزیز...
..شادیت پابرجا..و احساس قلمت مستدام...

در قصه ی پر شور یوسف و زلیخا شیاطین دیدم یک به یک در عزای شکست نالان ، عجب نیست هر سخت باوری را به یقین ، که یوسفی به چاه کین بیند و لطف یزدان و دستگیری او را در سیاهچال هوس زلیخا نادیده بیند ، بر هر کور مزاجی شیرین آید رخ یوسف را تا در جوی خونی که از عشق دل انگیز او جاریست ، خون دلها خورند و با هر بار لقای یوسف تعمدا" کارد بر سینه زنند به جای ترنج . زلیخاهان را حق به جانب است تا ز ترس حسود پرده برمه رخسار یوسفشان کشند.
برای چون زلیخایی که چشم بر کاخ ، مصر و عزیزش بست و همه را به نگاهی یوسفی بخشد و دست از قیود دنیا برید ، تا هیچ منظری او را از هدف متعالیش منحرف نسازد ، عشقی کنعانی لایق است و جوهری نیل گون تا قصه او را بر تارک تاریخ بنگارد ، حقا که سراج عشق کور را به به سرمنزل وصال معرفتی از دانایی رساند که بینای مانده از عشق را در اندر خم کوچه ی بلاتکلیفی ، سرگردان ، که زلیخارا هر چه درگذار کوری قدم بیشتر ، در بیکران دریای عشق یوسف زمان خود ناخدایی پیشرو تر ساخت.
خوشا بر عشقی که از الطاف الهی بهرمند باشد...
سلام مامانگار عزیز
آرزوی سلامتی و بهروزی دارم برایت ...

رهــــــــــــــــــــــــــــــ سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ http://nagoftehayeman.blogfa.com

با تو بودن را تصویر کردم...
بی تو بودن را، تجربه !
این بود ســهم مـن از رویــــا تا واقـعــــــــیــت...

زیبا...۲۰

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد