ریاضت در پرانتزها

ریاضی نمی دانم ، 

 

از پرانتز بیزارم ! 

 

بیمار است ، چشم بازی که نمی گرید ،


زبانی که نگوید از ( ریاضت در پرانتز ها ).

 

قامتی نیست ،

 

مداد هم نه ! ، تا  پرنده بر آسمان بکشم 

 

یا که بر همان پرانتز لعنتی ،  

  

حلقه ای نهم و خود بدار بکشم ... !! 

 

 

‌‌‌‌‌{مهرداد‌‍‍}

نظرات 23 + ارسال نظر
نرجس یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

خب من چرا نمی فهمم هیچی برادر ؟! فقط این حس لعنتی چیه که داره اذیتم میکنه ؟
سلام برادرم ...

سلام خواهر
خیلی چیزا رو میشه برای پرانتز ها متصور شد مثل جرعه ی آبی در یک جام با اینکه بیرو ن رو میبینه اما همیشه حسرت براورده شدن آرزوش رو داره و آخر سر هم خشک میشه و میمیره . یا مثل گلی که نوازش دستان ما موجب پژمرده شدنش میشه و یا...................... / .

ANNA یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

تنها پرانتزی که دوست دارم پرانتز دستهای او بود وقتی که حلقه می شد دور کمر من

مریم یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

می تزسم نمیدانم چرا اما من می ترسم
از پرانتزهایی که تو در آن نباشی میتریم
سلام مهردادی
خوبی؟
شبت بخیر

سلام مریم
کاش برای حل مشکلات زندگی ، مثل مسائل ریاضی اول میشد پرانتز ها رو حذف کرد ، اونوقت هیچ چیزی توی اونا قرار نمیگرفت ، اینطور بهتر نمیشد مریم ؟
ممنونم دوست عزیزم .

ANNA دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

سلام علیکم
آنا هستم دیگه و غیر قابل پیش بینی
می خواستم بگم از عشق و عاشقی زدم به قلسفه دوباره
اگه اهلشی بشتاب

من که از اول اهلش بودم ، نبودم ؟

مریم نگار(مامانگار) دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ

...سلام...
..تو آنقدر رشد کرده ای که هیچ پرانتزی را یارای ایستادن و حصار کشیدنت نیست...
..بیخود نیست که ریاضی دوست نداری..تو در هیچ معادله ای قرار و آرام نداری...
... نیاز به مدادی برای کشیدن پرنده نداری ..که خود پرنده شده ای..و تاب زمین و زنجیر نداری...
..حال و هوایت طور دیگری ست مهرداد عزیز...انگار کهکشان هم کم آورده است...

هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شصت پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شصت پایم به شکاف سرکفش عادت داشت ...!
.............................
سلام مامانگار عزیز
درود بر نگاه آسمانی شما که هنوز لطفش را از زمین دریغ نکرده است.
شرمنده فرمودید استاد

مذاب ها دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

ریاضت کشیده ایی
اما ریاضی نمیدانی
ای آغوشت سرشار از مهر و داد
پرانتز تو معنای حصار را خوب میداند...
تنها چشم های باز برای گریستن بر اندام پر از زخم کافی نیست ، نگاه ها باید درد را حس کنند و بفهمند ...
زبان ها شعر میگویند ، چه افسوس که گوش ها ظرفشان کوچک و زود سر میروند ، مثل حوصله ها و صبر ها و اینگونه است که درد ها بر زمین میریزند و تلخند میروید....
دل ، آسمان همه ی پرنده هایی است که حسرت پرواز را کابوس میبینند ، با قامتی شکسته هم میتوان بر آسمان دل با قلمی از احساس پرواز را نقاشی کرد ، کسی چه میداند شاید جادویی اتفاق افتد و نقاشی پر زد و پرواز را بال گشود....
دار بر حصار برای نبودنت مرهمی نیست بر درد های بودنت...
حصار را بر دار کن ، زخم ها مستحق جوش خوردنند...

هنوز هم حرف برای گفتن هست ، اما بگذار بکارت واژ ه هایت در حریم نگاهت همچنان دست نخورند تا مباد زیبایی شان خدشه دار شود....
زیبا نوشتی مهرداد عزیز...
خوشحالم که هستی دوست خوبم.

نفس های خسته ی خورشید رابر شانه هایم احساس میکنم و رد قدم های
لرزان او را در غروبی که آغوش پرانتزگونه اش را نه برای خوش آمد گویی که برای به زنجیر کشیدنش ترسیم کرده است ، میبینم ، اشک دیده و عاشقانه نورافشانیش در آن لحظات آخر مانع از بیشتر دانستن از او شد .
سپاسگزارم سپهر عزیز...

نرجس دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

از شهر آرزوها می آیم . شهری در آنسوی آسمان خیال ... از خورشید مداد زردی به امانت گرفتم و از آسمان مداد آبی ! سر راه آمدنم از ستاره ام , برگی از گل سرخ اساطیری ام چیدم تا با آن رنگ قرمز بسازم , ابرها هم با آن دل مهربانشان , بی نهایت رنگ سفید به من بخشیدند .
حالا آمده ام اینجا , روی زمین , تا با این مدادرنگی های خیالی , زندگیم را رنگ ببخشم , نور ببخشم , عشق بپاشم ....
خدای من , اتاقک اینجا چقدر تیره است , من سیاهی را دوست ندارم . ابرها و رنگ سفیدشان کمکم می کنند , سفید می پاشم بر رنگ صفحه , روشن می شود ! اما هنوز تاریک است همه جا . مداد زردم را بر می دارم و با آن خورشید را نقاشی می کنم , نورانی می شود همه جا ... جلوتر گام بر میدارم . میخواهم بروم و بدوم و هر آنچه در اطراف خود دارم کشف کنم . سرم می خورد به دیوار ... برمی گردم , باز می روم و میروم و باز هم دیوار ...هر چهار سوی مرا دیوارها گرفته اند . امان از این دیوارها , امان از این پرانتزها , سیاهی پرانتز چشمم را ازار می رساند . دوباره مداد سفیدم را بر میدارم و با آن به جنگ سیاهی اش می روم . آنقدر رنگ سفید می پاشم تا محو شود . حالا آرام آرام از آن گذر می کنم و تکه تکه دیوار را می شکنم تا راهی باز کنم به بیرون , به هوای آزاد و رها . به فضایی میرسم باز اما تهی ... باز مدادهایم را بر می دارم و با آن رنگ آبی می پاشم به آسمان , رنگ آبی می ریزم به زمین , بشود دریا , بشود رود , ماهی قرمز را فراموش نمی کنم . چمن های سبز را هم . ( زرد و آبی ام را که با هم آشنا کردم , فرزندشان سبز شد !) حالا من رنگ های دیگری هم دارم . نارنجی را , بنفش را , سبز را , قهوه ای را .... درختان را رسم میکنم , گلهای سرخ و زرد و نارنجی را , و تمام صفحه زندگی ام را سرشار رنگ و نور و زیبایی می نمایم .
رنگها شادند و دلربایی می کنند , اما گلبرگ گلم , هنوز غمگین است و در گوشه ای نشسته. چشم می دوزم به اینهمه رنگهای سرخ زیبای گلها و ماهی ها و نوک آن پرندگان زیبا و .... اما او هنوز غم دارد . به چشمانش نگاه می کنم و اشک گل را در می یابم و ناگاه , چیزی در درون من , می شکفد ... حس می کنم قلبم , قطره خونی شده در نگاه او . حالا گلبرگ گلم شاد است و آرام ...

چه زیبا نقاشی شده زندگی من , چه رنگهای زیبایی , چه گرمایی ...

حالا من هم جعبه ی مداد رنگیم را باز میکنم ، همگی آستین بالا زده اند و لبخند به لب چه انرژی عظیمی در وجود آنها نهفته بود و من نمی دانستم ، حرفها ی ناگفته ی بسیار دارند در دل صاف و بی رنگشان ، سفید مشکی را در آغوش گرفته و صرف نظر از تضاد ذاتی تصنعی ما حتی برای لحظه ای خود را ازو جدا نمیبیند ، آنقدر محو تماشایم که فراموش میکنم نقصان چندین ساله ام را در لمس این گلفامان و پرانتز هایی که روحم را در رسیدن به به این زیبا رویان در تسخیر خود کرده بودند به سختی خودم را پیدا کردم
، شادی آنها هم دستگیرم شد بی اراده و بدون هیچ تبعیضی حس خود را به آنها منتقل کردم و چشم بسته دستم را به آنها سپردم ، چشم که گشودم دنیایی از زیبایی ها ظاهر گردید که خلا نیمه ی دیگر لیوان را پر کرد .شاید با رنگها بسیاری از پرانتز ها بشود حذف کرد ، زندگی با رنگ ها زیباتر میشود .
.........................
سلام خواهرم
ممنونم از انرژی مثبتی که هدیه کردی

آرام دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.khialebehesht.blogfa.com

سلام

متن کوتاه تو چه کامنتهای بلندی رو ساخته!

اما من اومدم بگم این نوشته تو به بهشتم هدیه کردی.یادته؟

از پرانتز بیزارم
پرانتز یه قفس فانتزیه
یه اسارت مدرن شاید ....قشنگ بود

سلام
این لطف دوستان هست که شامل حال حقیر شده.
اگه ممکنه بیشتر راهنمایی بفرما، حضور ذهن ندارم!
(اسارت مدرن )هم ایده ی قشنگیه.
ممنونم از تو آرام...

آنا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

تـ ـو مـ ـیـ ـروی و بـ ـاز نـ ـمـ ـیـ ـگـ ـردی
امـ ـا ایـ ـن هـ ـا مـ ـی مـ ـانـ ـنـ ـد تـ ـا ابـ ـ ـ ـد !
یـ ـک بـ ـوسـ ـه !
یـ ـک بـ ـغـ ـض لـ ـعـ ـنـ ـتـ ـی !
یـ ـک آه !
و یـ ـک سـ ـؤال بـ ـی جـ ـواب :
هـ ـنـ ـوز گـ ـاهـ ـی دلـ ـت بـ ـرای لـ ـبـ ـهـ ـایـ ـم تـ ـنـ ـگ مـ ـی شـ ـود ؟؟

چه شعر قشنگی!!
مرسی
چشم هایم را میبندم
تافقط
فانوس نگاه تو
ماهی کوچکم را به ساحل عشق برساند!!
ستاره ها فریبکارند. !!

آنا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

Two things give you heartburn fast
be careful!!
one is a sweat too sweet,
the other is a love too much declared.
thus, be very careful!!!

دو تا چیز دل آدمو خیلی زود می زنه
حواست باشه
یکی شیرینی که شیرینیش بیش از اندازه باشه
یکیش هم عشقی که ابراز عشقش بیش از اندازه باشه
پس خیلی مواظب باش.




سخت در کار ادم مانده ام
که چه کسی دلش را می زند اگر مدام بگویند دوستت دارم

آنا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

تنها اتفاق خوب این روزهای من
تویی
که باید بیفتی
و
نمی افتی...

سوختن جرم ناخنکی بود ، که به کیک عشق زدم .!

آنا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

با من همراه شو

کفشهایت را همین جا, جا بگذار

من دیگر به هیچ کفشی اطمینان ندارم

کفشها همیشه وسوسه رفتن دارند


سلام مهرداد
پس چرا نیومدی فلسفی ؟

سلام آنا
اگر چه شعراتو خیلی دوست دارم ،‌ولی اگه ممکنه میشه در کنار اونا پیرامون موضوع هم ، قلم پر توانت همراه من باشه ؟البته همراه با شعرات...
بگم کم آوردم باور میکنی یا نه ؟

فــــرهاد سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ

( والمؤمنون و المؤم‌نات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛ و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند که به کارهای پسندیده وا می‏دارند و از کارهای ناپسند باز می‏دارند. (سوره مبارکه توبه آیه 71) )

(باتشکر)
(به امید دیدار )
( گاهی پرانتزها از تداخل اضداد جلوگیری می کنن و لذا همیشه بد نیستند...)
(من الله توفیق ، بچه ها رو ببوس)

جاج آقا رخصت ، حالا شما بفرما تفسیر حال منو توی این آیه شریفه که من از کدوم دسته ام !؟
پس چرا در حل این تضاد ها اول همه به فکر حذف این پرانتز هان ؟؟
عزیز دلمی بچشم

آنا سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.lapeste.blogsky.com

سلام مهرداد
باشه چشم
حتما
اولین چیزی که نوشتم پرانتز دستهای او بود که در همین جا چشمک می زند
اگر خسته ات کردم متاسفم

سلام آنا
از شعرات خسته نشدم بلکه اونا رو دوست دارم
بازم برام بنویس

ر ف ی ق چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

هنوز رد پنجه ی زمخت ریاضیات
بر اندیشه ی کودکی ام مانده است
و اعدادی که
اندیشه ام را آزار می دادند و فرمول هایی که ره به سراب داشتند
من نه ریاضی می دانم
ونه ریاضی را دوست دارم
مگر عشق هم حساب و کتاب دارد
که ریاضی بدانم
سلام بر مرد کهکشانی
ریاضت در پرانتز عشق
شیرین تر از عسل است

سلام رفیق عزیز
ممنونم از حضور و نظر زیبایت

کیارش جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ http://miraas.blogsky.com

سلام مهرداد خوش ذوق و خوش قریحه

یه بار واسه دانیال که برام یه دوبیتی ساخته بود یه دوبیتی سرودم و براش فرستادم
چنان بعدا دماغم سوخت که نگو...

حالا

پرانتز چشمهایت را در کسری از ثانیه به کسری بی مخرج بدل می کنی
رادیکال صورتت را در لبهایت جستجو می کنم
بازوانت ضربدر عشق
دستهایم منهای تردید
و قلبهایمان در اتحادی مزدوج
کدام قله دور از دست های ماست؟

سلام کیارش عزیز
اگه همتمونو به توان ۲ برسونیم و و خودمونو در ماتریس لحظات گم نکنیم
کوهی از ایکس های مجهول در در ذهنمون معلوم شده و تا بی نهایت اوج میگیریم .
ممنونم از متن زیبات...

ر ف ی ق شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

گل ِ سرخی از نگاهتان ما رابس
سلام بر مرد کهکشانی
ایام به کام

هزار آینه جاریست
هزار آینه اینک ، به همسرایی قلب تو میتپد با شوق
زمین تهی ست زرندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را ، دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ ، و عاشقانه بخوان :
(حدیث عشق بیان کن ، بدان زبان که تو دانی . )
سلام مرد کوهساران بلند
روزگارت خوش و خرم باد عزیز.

دختر مردابی شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.mianboribedaria.blogsky.com

برعکس تو اما من ریاضی را دوست دارم چون حساب تمام عاشقانگی هایم را در شمارش هایش داشتم
بر عکس تو من عاشق پرانترها هستم چون هر چه که دوست می دارم را در قاب همین پرانتزهای لعنتی می نشانم و بر دیوار دلم آویزانشان می کنم
هیچ حلقه ای بر گردن این پرانتزها آویزان نمی شود کاش پرواز پرنده ای که هرگز نقاشی نکردی را بنشانی در دل یک پرانتز و قابش کنی تا پرواز را برای همیشه به خاطر بسپاری

سلام مهرداد عزیز
این قطعه آنقدر زیبا است که ناخودآگاه قلم را به نوشتن دعوت می کند

من تنها پرانتز دستان شب را دوست دارم که دل مهربانش گنجایش اشک های تو را درفراق تصویر معصوم و زیبای طاهای عزیز نداشت ،آغوشش را باز کردتادر معیت آفتابگردان نظاره گر صبح امید باشی ...
سلام سمیه عزیز
قلبا" خوشحالم، حضور دوباره ی تو هدیه ای خداوندیست...

فرداد شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

ریاضی هیچ وقت عاشقم نبود.
برای همین
دودوتا هایم چهارتا نمی شوند....
................................
تقدیم به داداش عزیزم مهرداد
هفته ات شاد و دلگرم

ریاضی را گفتم :
فرداد
گفت فریاد ، هنر ربودش زکفم
آوخ که غمم هدیه داد...
.......................................
سلام داداش انشاالله سازد به عشق کوک باد.

نرجس یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

سلام داداش مهرداد . خوبین شما ؟ میگم احیانا قصد به روز شدن ندارین برادر ؟!

سلام
ممنونم از لطفتون ، شما خوبین ؟ شاید با چند لحظه ی دیگه !

بانوی آبان یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:19 ب.ظ http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

بسیار زیبا بود...

سلام ممنونم دوست عزیز...

فرداد چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام مهرداد جان
خیلی گلی....کف کردم از این جوابت...بابا ما رو خیلی تحویل گرفتیا...دمت گرم و سرت خوش.
ممنونتم داداش گلم.

سلام
قابل تو رو نداشت ارزش تو بیش از این حرفاس.
شاد زی..

رهــــــــــــــــــــــــــــــ پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://nagoftehayeman.blogfa.com

سلام مهرداد جونم.
چه عجب مهربون به من سر زدی.
من واقعا تلخ ترین خاطراتمم عاشقانه دوست دارم

سلام رها
من که مرتب میام و کامنت میذارم!
همه ی خاطرات دوست داشتنی هستند ، حتی یادآوری تلخی هاش هم گاهی شیرینه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد